عروسک چوبی

به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی !
به چه دل خوش کرده ای ؟!
تکـــــاندن برف
از شانه های آدم برفی ؟!!

آخرین مطالب

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

دلم برای دخترانه های وجودم تنگ شده

.برای شیطنتـــــــ های بی وقفه،بی خیالی هر روزه،

.ناز و کرشمه ی من و آیینه،خنده های بلنــــد و بی دلیل،

برای آن احساساتــــــــ مهار نشدنی


.

.

حالا اما… دخترکــــــــــ حساس و نازک نارنجی درونم

چه بی هوا این همه بزرگـــــــ شده..

.

چه قدی کشیده طاقتم… ضرب آهنگ قلبـــ♥ـــــم

چه آرام و منطقی میزند…!

.

چه شیشه ای بودم روزی، حالا اما به سختـــــــ شدن

هم رضا نمیدهم،به سنگـــــــ شدن می اندیشم

اینگونه اطمینانش بیشتــر است!!!

.

جای بستنی یخی های دوران کودکی ام را

قهوه های تلــــخ و پر سکوتــــــــ امروز گرفته است.

.


.

این روز ها لحن حرف هایم آنقــــــدر جدی شده

که خودم هم از خودم حسابـــــــ میبرم…

.در اوج شادی هم قهقهه سر نمیدهم و به لبخندی

اکتفا میکنم…چه پیشوند عجیبی است کلمه ی خانــم،

.همین که پیش اسمت می نشیند تمام

سرخوشی و بی خیالیت را از تـــو میگیرد

.

و به جایش وزنه ی وقـــــار و متانتــــــــ را

روی شانه ات میگذارد،نه اینکه این ها بد باشد

نه، فقط خدا کند وزنشان آنقـــــدر سنگین نشود

.که دخترکـــــ حساس و شیرین درونم

زیرسنگی میمیرد...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۷
aroosak mb

تابستان دارد جان می کند که خودش را تمام کند ؛ مرداد امان کولر ها را بریده و مانده تا شهریور از راه برسد و این فصل

زردآلو و خربزه و گیلاس هایش را بزند زیر بغلش و جایی پشت اولین باران مخصوص پاییزی محو شود ..

من که کما فی السابق هر روز صبح خودم را جمع میکنم و بین انبوه جمعیت مترو و تاکسی سر کار میروم  ؛ساعت ها

کش می آیند و آفتاب سینه کش دیوار می رسد و من همچنان درگیر و مشغول ...

عصرها دیدن بچه های تعطیل که خوشحالند و با اسکیت و یخمک و برگشتن از کلاس های متفرقه جورواجورشان

دنیایی دارند لذتی دارد شیرین ... بیشتر وقت ها حتی دیدن چهره های آشنا که صبح دیدمشان و عصر مثل من در حال برگشت هستند

نیز حس ِ خوبیست ! این روند روزها ، تکرار ، نیاز و زنده بودن ...


گاهی شب ها که فلکه میروم به تماشای فواره هایی مینشینم که دل آشوب است از بس وسط پارک پیش چشم آن همه مردم بالا می رود

و خودش را به طرز غمگین یکنواختی می اندازد پایین !

یادمه یک بار که بالا رفتن و هی افتادنش را می شماردم خاموشش کردند ... خنده ام گرفته بود ... خدایا حتی فواره شمردن هم نه ؟!؟!

دیدن و چشم های نگران من ! دربند و باغچه قندیل و نگاه به هندوانه درون آب و برداشتن همزمان همان هندوانه و چشم های نگران من !

دلم لرزید ...

حذر کردم از افتادن نگاهم بهت اما ....

مسئله نگاه من نبود لعنت به همه ی حس ها ...

تابستان نفسم را بند می آورد ، نفسم تنگ می شود حتی با اینکه نیمه شب های خنک و پر ستاره اش را نمی توانم دوست نداشته باشم .

چند شب ِ از بالکن کوچک اتاق خواب صدای جیر جیرک از توی حیاط میاد ؛ صدایی پر رمز و رازی که چقدر حرف برای گفتن دارند !

آن هم با هــــــم !!! داشتم با خودم فکر میکردم خوبه که مثل بیشتر آدم های گرمازده زودی نمی روند بخوابند و تماشا نکنند که ماه دارد چه جولانی می دهد آن بالا برای خودش ...

وقتی در را باز میکنم صدایشان محسوس تر است ...

پرده های حریر و کتان چقدر موزون می روند بیرون ...


تنور سینه ی سوزان ما به یـــــــاد آرید    کز آتش دل ما پخته شد خام شما ...



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۷
aroosak mb

صدایم را به یاد‌آر گر آواز غمگینی به پا شد
من این شعر گرانم که از ارزان و ارزانی جدا شد
من هرچه‌ام با تو زیباترم
بر عاشقت آفرینی بگو
تابیده‌ام من به شعر تنت
می‌خوانمت خط به خط مو به مو
بی تو بی شب افروزی ماندنت
بی تب تند پیراهنت
شک نکن من که هیچ آسمان هم زمین می‌خورد
بی تو بی شب افروزی ماندنت
بی تب تند پیراهنت
شک نکن من که هیچ آسمان هم زمین می‌خورد


چارتار ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۴
aroosak mb

هیج چیز را برای همیشه در تعلیق نمی توانی نگه داری ، زمان به انتظار تصمیم تو نخواهد نشست ؛

تو می توانی زودتر از آن لحظه یی که انتظار ، به اوج خود می رسد و ظرف بلور در میان زمین و هواست

ضربه ات را بزنی و انتظار را پایان بخشی امــــا

هرگـــز نمی توانی کاسه را در میان زمین و هوا رهــــا کنی ؛

زودتر شکستن آری ، دیرتر شکستن ، شـــاید امـــا به هر حال ؛

شکستن نقش بلور است هنگامی که معرکه ، معرکه ی عبور است نه توقف و

عبــــــور ذات هر چیز است ...


پ .ن : بخشی از کتاب ِ آتش ، بدون دود ؛ بهترین کتابی که تا به حال خوندم ... چقدر از خوندنش حالم خــــوبه ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۲۳
aroosak mb

عطر ها ، بی رحـــــم ترین عناصر زمین اند !

بی آنکه بخواهـــی ، می برندت تا قعــــر خاطراتی که برای فراموشیشان

تا پای غرور ، جنگیدی !

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۰
aroosak mb

پاره میشه حتی اگه به مو هم نرسیده باشه !


پ.ن :

عکس‌ها و فیلم‌ها برای این درست شدند که وقتی آدم‌ها نگاهشان کردند حس خوبی بگیرند و بگویند آخیییی!

یا نوعی ابزار آزارگرانه ساخته‌ی بشر است برای یادآوری غم‌انگیز گذر عمر؟! نمیدانم ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۴
aroosak mb

لازم نیست حتمآً آدم احساس بدبختی کند؛ گاهی میشود کاملا بی‌دلیل،

دلت به هر بهانه‌ای نازک شود ...

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۵
aroosak mb