عروسک چوبی

به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی !
به چه دل خوش کرده ای ؟!
تکـــــاندن برف
از شانه های آدم برفی ؟!!

آخرین مطالب

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

دوست داشتم برایت بگویم که من باور دارم که کسی که دوستمان داشته است یا

ما گمان می کردیم که دوستمان دارد ...

یا خودش زمانی فکر می کرده است که دوستمان دارد ،

هر گونه حقی دارد که ما را دیگر دوست نداشته باشد ، از همین لحظه .

نمی شود دوست داشتن را از دیگری به واسطه تاریخ و قانون و منطق خواست ؛

یا او را به ادامه دادن چیزی که تداوم ندارد ؛ لابد ندارد که ندارد ؛ محکوم کرد .

نمی توان دیگری را در محکمه عشقی که ممکن است در یک نفر زنده باشد و در دیگری نه ؛

با قاضی و دادستان و دادنامه قضاوت کرد .


این درد ، این آسیب و این وانهادگی که در توست ، ازتوست ؛ نه از دیگری .

نگاه کن ...

اگر دیگری ما را دوست ندارد ؛

یا به شکلی که ما می خواهیم یا به اندازه آن ؛

می توان مغموم شد یا دلتنگ یا سرگشته ، یا ماند یا رفت !

دوست داشتن حق نیست .

انتظار نیست .

مطالبه نیست .

یا هست یا نیست . همین !

وحشی ست .

در هوای آزاد رشد می کند .

تا هست باید قدرشناس بودنش بود

و وقتش که رسید رهایش کرد تا برود و آنجا بروید که می روید .

همه چیز فراموش می شود ...

اما سخت ..... !


پ.ن : دلنوشته های قبل

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۵۳
aroosak mb

هیچوقت بابت عشق هایی که ابراز کردم متاسف نشدم ؛ به کارم ،دوستام ، خانواده و خواهر و خواهرزاده و .... حتی  پسر بچه ژولیده ی شیرین زبون ِ توی مترو که وقتی میگه مهشید جون چشم انداختم ندیدمت خاله کجا بودی؟ و قندی که توی دل من آب میشه از برق نگاه مهربونش و غصه عالم در کنارش میریزه توی دلم که او کجای این زندگی ایستاده و چقدر بیخیال و من .....

با این حال همش دارم از خودم میپرسم آیا آدم های مهربون واقعند مهربونند یا نیازمند ؟ ازبزرگی روحشون ِ  یا باج میدند ؟! 

آدم های متواضع ارزشمندند یا مهـــر طلب ؟؟

نمیدونم وقتی احساس خوشبختی کردیم خودمون رو قانع کردیم یا معنی حقیقی زندگی رو درک کردیم ؟!؟  شایدم به کم بسنده کردیم بخاطر روزایی که به سرمون اومده !!!

با همه این سوال ها احساس میکنم بازم متاسف نیستم که هیچ ؛ تازه یک بار هم بابت ابراز نکردن یه عشق تاسفی خوردم عمیق ولی حالا چرا این حالم و این سوال ها توی سرم وول میخورد نمیدونم ! شایدم این اتفاقات اخیر بی تاثیر نیست ...

خلاصه که قورت دادن بعضی از مسائل عادت من است ...


پ.ن : تا قبل از اینکه وارد این کار بازرگانی و درگیر شدن با کار مالی شویم حس میکردم این تخم مرغ است که فقط رسمی و غیر رسمی دارد حالا میبینیم که فاکتور هم همین حال است ...! درگیری این کار و ورق ها و فاکتور کلاً خر است !

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۱۳
aroosak mb

      

          نیمه شب پیراهنت را خواب میدیدم ...


         صبح بوی ماه می آمد ...


   ............   لباس

       

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۴۵
aroosak mb