برهوت
هیچوقت بابت عشق هایی که ابراز کردم متاسف نشدم ؛ به کارم ،دوستام ، خانواده و خواهر و خواهرزاده و .... حتی پسر بچه ژولیده ی شیرین زبون ِ توی مترو که وقتی میگه مهشید جون چشم انداختم ندیدمت خاله کجا بودی؟ و قندی که توی دل من آب میشه از برق نگاه مهربونش و غصه عالم در کنارش میریزه توی دلم که او کجای این زندگی ایستاده و چقدر بیخیال و من .....
با این حال همش دارم از خودم میپرسم آیا آدم های مهربون واقعند مهربونند یا نیازمند ؟ ازبزرگی روحشون ِ یا باج میدند ؟!
آدم های متواضع ارزشمندند یا مهـــر طلب ؟؟
نمیدونم وقتی احساس خوشبختی کردیم خودمون رو قانع کردیم یا معنی حقیقی زندگی رو درک کردیم ؟!؟ شایدم به کم بسنده کردیم بخاطر روزایی که به سرمون اومده !!!
با همه این سوال ها احساس میکنم بازم متاسف نیستم که هیچ ؛ تازه یک بار هم بابت ابراز نکردن یه عشق تاسفی خوردم عمیق ولی حالا چرا این حالم و این سوال ها توی سرم وول میخورد نمیدونم ! شایدم این اتفاقات اخیر بی تاثیر نیست ...
خلاصه که قورت دادن بعضی از مسائل عادت من است ...
پ.ن : تا قبل از اینکه وارد این کار بازرگانی و درگیر شدن با کار مالی شویم حس میکردم این تخم مرغ است که فقط رسمی و غیر رسمی دارد حالا میبینیم که فاکتور هم همین حال است ...! درگیری این کار و ورق ها و فاکتور کلاً خر است !
شما فوق العاده ای ....با احساس و توانا در نوشتن
ولی خسته بودن به شما نمیاد خانم توانا