عروسک چوبی

به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی !
به چه دل خوش کرده ای ؟!
تکـــــاندن برف
از شانه های آدم برفی ؟!!

آخرین مطالب

تو و زهد و پارسایی ! من و ...

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۳ ق.ظ

امروز از صبح درگیر خارش مغز بودم ! اینگونه که مداوم این شعر سعدی علیه الرحمه به صورت ابیات پراکنده و جا به جا توی سرم میچرخید ...


همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در برم نشستی

 

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

 

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

تو چو روی، باز کردی در ماجرا ببستی

 

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به

که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی

 

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا

به وصال، مرهمی نه، چو به انتظار، خستی

 

نه عجب که قلب دشمن، شکنی به روز هیجا

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی 

 

برو ای فقیه دانا، به خدای بخش ما را

تو و زهد و پارسایی، من و عاشقی و مستی 

 

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری

که چو قبله‌ایت باشد، به از آن که خود پرستی

 

چو زمام بخت و دولت، نه به دست جهد باشد

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی 

 

گله از فراق یاران و جفای روزگاران

نه طریق توست سعدی، کم خویش گیر و رستی
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۱۴
aroosak mb

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی