عروسک چوبی

به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی !
به چه دل خوش کرده ای ؟!
تکـــــاندن برف
از شانه های آدم برفی ؟!!

آخرین مطالب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۶ ، ۱۱:۱۳
aroosak mb

برای کفشی که همیشه پایت را می زند

فرقی نمی کند تو راهت را درست رفته باشی یا اشتباه

هـــر مسیری را با او همقدم شوی

باز هم دست آخر

به تاول های پایت می رسی

آدم ها هم به کفش ها بی شباهت نیستند !

آدمی که به هر نوعی آزارت می دهد

هیچ وقت نخواهد فهمید

تو چه دردی را تحمل کردی

تا با او همقدم شوی ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۶ ، ۱۰:۵۱
aroosak mb

یک فرصت را اگر بگذاری که بگذرد ؛

" این زمان "

میشود " آن زمان "...

میشود بسان چای یخ کرده ی روی میز که با عشق دم کرده بودی 

و حالا با هیچ قند و شکلاتی 

به مذاق هیچ طبعی خوش نمی آید ...

خورده نمیشود که نمی شود ،

" فرصت " را که بگذاری بگذرد

میشود مثل آب تنگ ِ ماهی

که به وقتش عوض نشود

آنوقت دیگر آن ماهی هم ، ماهی نمی شود ...

قدر " لحظات " را بدانیم .

زندگی منتظر هیچ کس نمیماند ...

|پ.ن : 7:45 صبح 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۶ ، ۰۷:۴۵
aroosak mb

از وقتی که این وبلاگ را بنا نموده ایم به دلمان مانده یک بار بیاییم و اندر وصف یک شانس یا خوشبختی یا

هر کوفت و زهرمار قشنگ بنویسیم تا هم خودمان ذوق کنیم و هم چشم خواننده را پس از 

عمری منور کنیم  !

وانگهی توهم محالی بیش نیست ! زندگی رویه ی نکبت بار ِ

خود را همچنان با لگدمال های پی در پی ادامه می دهد ....

در پی عوض کردن کارمان  و پا گشودن به این کمپانی سرمان خلوت تر نشد که هیچ ، 

فراز و فرود های نامانوس بودن با محیط جدید هم  قوز بالای قوز شد ...

بعد از سپری شدن این روزها شرایط بهتر شد ولی با اینکه آدم لای زرورقی نیستیم و منعطف میباشیم عجیب دلمان از فیض رهنمون گرفت و از آنجا که تحلیل میکنیم نتوانستیم داستان روز شنبه را تمام کنیم ...

پ.ن :

1- روزهایی که گذشت اصلا خوب نبودند . :(

2- زندگی به وجدم نمی آورد حتی نگاه تحسین برانگیز دوستان ...

3- اسم آقای همکار در وبلاگمان آمد باید داستانی به اسمش بنویسیم ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۶ ، ۱۲:۱۰
aroosak mb


ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ
ﺑﺮﺍﻱ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺸﻖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺎﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻗﺪﺭﻱ ﻋﺰﻡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺯﺧﻤﻬﺎ ﻣﺮﺣﻢ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﺧﻤﻬﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪ،
ﺑﺮﺍﻱ ﭘﺮﺳﺶ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎ ﭘﺎﺳﺦ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺍﮊﻩ ﻫﺎ ﮔﺮﻣﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺧﻮﺍﺑﻬﺎ ﺭﺅﻳﺎ،

ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﮔﺸﺘﮕﻲ ﺍﻳﻤﺎﻥ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﻲ ﺍﻟﻔﺖ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﺁﻏﺎﺯ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻇﻠﻤﺖ ﺟﺎﻥ، ﺭﻭﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﻲ ﺩﺭ ﭘﻲ،
ﺑﺮﺍﻱ ﺣﻴﺮﺕ ﺩﻝ، ﺁﺷﻨﺎﻳﻴﻬﺎﻱ ﭘﺮﻣﻌﻨﺎ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺸﻘﻬﺎﻱ ﺧﺴﺘﻪ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﻭﺡ،
ﺑﺮﺍﻱ ﻋﺰﻣﻬﺎﻱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻗﺪﺭﻱ ﺭﺍﻩ… ﻋﻄﺎ ﻓﺮﻣﺎ …..ﺍﻣﯿﻦ……

قرار است خیلی چیزها درگرگون بشود . کارم ، آدم های دور و برم ، ، دوستانم ، ...

ما همچنان همان مهشید هستیم .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۱۱:۵۷
aroosak mb

پاییز

همچون خانه پدری می ماند

آدم را به گذشته دور میبرد

به روزی که عاشق شدی

به روزی که تنهـــــــا شدی

تو را میبرد به خاطرات تلخ و شیرینت

پاییز حتی بادش هم که در گوشت بوزد

نجواگر خاطراتت میشود

حال درختان و بارانش بماند ...


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۶ ، ۱۰:۵۱
aroosak mb

دگرباره بشوریدم بدان سانم به جان تو

که هر بندی که بربندی بدرانم به جان تو

من آن دیوانه بندم که دیوان را همی بندم

زبان مرغ می دانم سلیمانم به جان تو

نخواهم عمر فانی را تویی عمر عزیز من

نخواهم جان پرغم را تویی جانم به جان تو

چو تو پنهان شوی از من همه تاریکی و کفرم

چو تو پیدا شوی بر من مسلمانم به جان تو

گر آبی خوردم از کوزه خیال تو در او دیدم

وگر یک دم زدم بی تو پشیمانم به جان تو

اگر بی تو بر افلاکم چو ابر تیره غمناکم

وگر بی تو به گلزارم به زندانم به جان تو

سماع گوش من نامت سماع هوش من جامت

عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو

درون صومعه و مسجد تویی مقصودم ای مرشد

به هر سو رو بگردانی بگردانم به جان تو

سخن با عشق می گویم که او شیر و من آهویم

چه آهویم که شیران را نگهبانم به جان تو

ایا منکر درون جان مکن انکارها پنهان

که سر سرنبشتت را فروخوانم به جان تو

چه خویشی کرد آن بی چون عجب با این دل پرخون

که ببریده ست آن خویشی ز خویشانم به جان تو

تو عید جان قربانی و پیشت عاشقان قربان

بکش در مطبخ خویشم که قربانم به جان تو

ز عشق شمس تبریزی ز بیداری و شبخیزی

مثال ذره گردان پریشانم به جان تو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۱۵:۳۴
aroosak mb

هر صبح
نقش آفتاب گردان را بازی میکنم
تا شاید بتابی بر من....
سایه ای کوچک و کوتاه
که نور میخواهد....
فنجان چایی داغ
در التماس نوشیدن.....
پنجره ای نیمه باز
در انتظار لمسی برای گشودن.. 
شعری سپید و بلند
در حسرت خوانده شدن.....
و......
و......
و......
هر صبح
پر از نقش می شوم
و پر از حسهای جور واجور
شاید
یکی از این نقشها
به دلت نشست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۰۹
aroosak mb


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۶ ، ۱۰:۲۵
aroosak mb

پ.ن : پیرو مراجعه به پزشک

 


مدت زمان: 2 دقیقه 14 ثانیه

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۵۰
aroosak mb