عروسک چوبی

به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی !
به چه دل خوش کرده ای ؟!
تکـــــاندن برف
از شانه های آدم برفی ؟!!

آخرین مطالب

لطفاً دوستت دارمت را در جیب هایت بگذار ،

تا شاید زمستان دلت را گرم کند . اما به من دیگر نگو !

بگذار فقط اعتمادم را نسبت به حس ِ دوست داشتن از دست بدهم

حداقل این کلمات بی گناه را قربانی نکن !

بگذار به خودم بگویم اقلاً مسلک او این است

نه اینکه فکر کنم قانون همه ی دوست داشتن ها این گونه است !

خانه تان آباد ...

پ.ن : برای گرگ شنل قرمزی و باقی هم صنف ها :

قرار نبود هر کی میاد توی زندگی مون منجی و قهرمان باشه .

یا اونجوری که آدم دلش میخواد عمیقاً توی وجود ِ آدم موندگار باشه !

بعضی هام مثل شما . میاین و تکه هایی از وجود آدما رو می برید ؛

اتفاقاً بدم نیستید  ؛ این شمایید که ته قصه هارو می سازید .

ما فقط باید بلد باشیم وقتی خواب رفتید از دل تون دربیایم و

سنگ جاش بذاریم .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۵ ، ۱۴:۳۵
aroosak mb

به تو فکر میکنم

دلـــــم آشوب می شود

فکر نمی کنم

دلتنــــگ می شوم

این چه فکری ست ؛

که بیشتر از هر اتفاقی

در خاطرم می ماند ؟ ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۵ ، ۱۷:۰۶
aroosak mb

. ددو قدم مانده که پاییز   به یغما  برو

  این   همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ   دنیا  برود
هرکه معشوقه برانگیخت  گوارایش    باد  

دل ِ   تنها  به  چه  شوقی  پ ی ِ   یلدا برود؟

emt

 


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۶:۴۱
aroosak mb
کافیست چشمانت را ببنـــدی
و چند لحظه تمرکز کنی
میشنوی ؟ ...

آسمان پُر است از " دوستت دارم " هایی که هیچوقت به مقصد نرسید
بلند ترینش
ناب ترینش
بکر ترینش
مال من است
برش دار لطفاً ... !
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۵ ، ۱۱:۳۲
aroosak mb

کاش یه مغازه بود

آدم میرفت

میگفت

بی زحمت یکم *خیال خوش* میخوام

ببخشید این *خنده‌های از ته دل* چند؟!

آقا

این *آرامشا* لحظه ایی چند؟!

این *بیخیالیا*  که میپاچن رو زندگی مشتی چند؟!

از این روزای *بی بغضم * دارین ؟

از این *سالهای بی رنج* اندازه دل ما دارید؟!

این *شادیا*  دوام دارن ..نه؟!

کاش یه جا بود میشد رفت و بگی آقا  *یه زندگی*  میخوام بی زحمت جنس خوبش ...


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۱۰:۴۹
aroosak mb



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۵ ، ۰۸:۰۹
aroosak mb

آدم ها نمی دانند

برای عاقل بودن چه تاوان سنگینی داده ام ...

و بعد از همه ی این روزها و ماه ها و سال ها

کسی شبیه تو نیست :)

و آدم های شهر من تنهـــا ذره ایی از تو را با خود دارند تا مرا دیوانه کنند ...

من هنوز هم برای احساسی که در نطفه خفه اش کردم مادری می کنم

و برای از دست دادن مردی که هیچ وقت نداشتمش سیاه می پوشم !

می بینی پاییزی که دوستش داشتی هم آمد و رفت

بهار هم که بیاید کار من تمام است

من هر سال تمام می شوم در فصلی که دوستش داری

و من زمستانی ترین اتفاق این سرزمینم

که بعد از این همه مدت نمی توانم

کسی را از ته دل دوست داشته باشم :)

نمی شود

سعی ام را میکنم

اما نمی شود و باز هم نمی شود

به سمت هر کسی می روم باز از تو بر میگردم :)

و تو در اعماق وجود من ته نشین شده ایی ،

انگاری هر آدم تازه ای می آید تا تو را به خاطر من ،

این بغض لعنتی را به یاد چشمانم و

این خیابان را به یاد قدم هایم بیاورد ...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۹۵ ، ۱۰:۵۷
aroosak mb

چون درختی در صمیم ســـرد و بی ابر زمستانی

هـــر چه برگم بود و بارم بود

هـــر چه از فـــر بلوغ گرم تابستان و میراث بهـــــارم بود

هـــر چه یاد و یادگــــارم بود

ریخته است ...

## حسِ نقاشی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۵ ، ۱۲:۵۲
aroosak mb

بعد از کلی پیچ و خم های مریضی و سایلنت بود صدا و دردهای وحشتناک ریه و خانه نشینی ؛

سوزِ برف پاییزی هنگام خارج شدن از خانه به سمت محل کار عجیب به دلمان نشست


پ.ن : حالمان خوب است .

دکتر گفت هر کاری دوست داری میتونی انجام بدی !! ( خب دقیقاً چه کاری دکتر :)) 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۰۹:۴۲
aroosak mb



الگوی زیبایی برای دیگران باش , سعی کن کسی که تو را میبیند آرزو کند مثل تو باشد...

از ایمان سخن نگو , بگذار از نوری که در چهره داری آن را احساس کنند...

از عقیده برایشان نگو , بگذار آن را جلوی چشمشان ببینند...

از اخلاق برایشان نگو , بگذار آن را از طریق مشاهده ی تو بپذیرند...

از تعهد برایشان نگو , بگذار با دیدن تو از حقیقت آن لذت ببرند...

"بگذار مردم با اعمال تو , خوب بودن را بشناسند"

شاملو

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۵ ، ۱۵:۵۴
aroosak mb