مثل پاییزی که یکدفعه زمستان شد
شنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۳۵ ب.ظ
لطفاً دوستت دارمت را در جیب هایت بگذار ،
تا شاید زمستان دلت را گرم کند . اما به من دیگر نگو !
بگذار فقط اعتمادم را نسبت به حس ِ دوست داشتن از دست بدهم
حداقل این کلمات بی گناه را قربانی نکن !
بگذار به خودم بگویم اقلاً مسلک او این است
نه اینکه فکر کنم قانون همه ی دوست داشتن ها این گونه است !
خانه تان آباد ...
پ.ن : برای گرگ شنل قرمزی و باقی هم صنف ها :
قرار نبود هر کی میاد توی زندگی مون منجی و قهرمان باشه .
یا اونجوری که آدم دلش میخواد عمیقاً توی وجود ِ آدم موندگار باشه !
بعضی هام مثل شما . میاین و تکه هایی از وجود آدما رو می برید ؛
اتفاقاً بدم نیستید ؛ این شمایید که ته قصه هارو می سازید .
ما فقط باید بلد باشیم وقتی خواب رفتید از دل تون دربیایم و
سنگ جاش بذاریم .
۹۵/۱۰/۱۸
خواهری متنت خیلی قشنگ بود فقط اون سنگه که تو شکم گرگه گذاشتن برای داستان شنگول و منگول بود نه شنل قرمزی