عروسک چوبی

به شانه ام زدی
که تنهایی ام را تکانده باشی !
به چه دل خوش کرده ای ؟!
تکـــــاندن برف
از شانه های آدم برفی ؟!!

آخرین مطالب

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

کاش آدما واقعاً شبیه حرفاشون بودند ...

شبیه دلتنگی هاشون ...

کاش اقلاً مثل بعضی از اشیاء مهربون بودند ؛

مثل پتــو ها که مواظب درد شانه ها هستند وقتی در خود فشرده هستیم ...

مداد ها که سعی می کنند نگذارند تمام بشویم ...

دلم یک آغوش میخواهد ؛ امن

که بگوید وقتی نیستی نه هست ها چونان که بایدند ... نه باید ها ...

که وقتی نیستی هر روز بی تو روز مباداست ...

آغوشی که با آمدنش این حس ِ گزنده به سراغت نیاید که وقتی میروند

مثل مرده هایی هستند که توانایی فکر کردن به بازمانده ها را ندارند ...


پ.ن : دیده ام در انتظارات خیالباف



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۶
aroosak mb

زندگــــی ، قبل از هر چیز زندگی ست .

گُل می خواهد ، احساس می خواهد ، موسیقی می خواهد ، زیبایی می خواهد .

زندگی اگر حتی یکسره جنگیدن هم باشد ، خستگی در کردن می خواهد ...

عطر شمعدانیها را بوییدن می خواهد .

خشونت هست ، قبول ؛ اما خشونت ، اصل که نیست ، زایده است ،

مرض است .

ما باید به اصلمان برگردیم .

زخـــم را _که مظهر خشونت است _ با زخم نمی بندند . با نوار نرم و پنبه پاک می بندند .

با محبت ، با عشق...

مهربان بودن مهمترین بخـش انسـان بودن است .


*** : هر تکه از دل ما آدما جایی از خیابان ها و کوچه ها افتاده

زیر پای عابرانی که هر روز از روی حسرت های هم رد می شوند ...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۴۱
aroosak mb

انسان ها شبیه هم عمــــر نمی کنند

یکی زندگی میکند یکی تحــــمل !

انسانها شبیه هم تحمل نمی کنند

یکی تاب می آورد

یکی می شِـــکند ...

انسانها شبیه هم نمی شکنند

یکی از وسط دو نیم می شود

دیگری تکه تکه...

تکه ها شبیه هم نیستند

تکه ای یک قرن عمر می کند

تکه ای

یک روز ...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۲۳
aroosak mb



 


رد خون یه رد خونه روی ایوون توی باغچه

غلاف خالی خنجر پای گلدون روی طاقچه

طرح زخم یه قناری توی کابوسی که مرده

حتی تیری که شکسته تو پر سیاه زاغچه

طرح زخم یه قناری توی کابوسی که مرده

حتی تیری که شکسته تو پر سیاه زاغچه

رد خون یه رد خونه روی ایوون توی باغچه

غلاف خالی خنجر پای گلدون روی طاقچه



میشه این حرفها رو خوندن خوندن و آتیش سوزوندن

همیشه مساله اینه بی تو موندن یا نموندن

این همه عور و ادا هست تو تنک مثل عروسک

وقتی مهمونه جنونه میشه عقل رو سر دووندن
 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۳:۰۵
aroosak mb
یه وقتایی دلم می خواد بنویسم خارج از آداب نویسندگی ...
شاید این نوشته ها ، انعکاس لحظه هایی باشه که حس ِشون میکنم !

گاهـــــی با شوق
گاهــــــی با خشم
گاهــــــی با عشق
و گاهی با هیچ .. !
و بین این " گاهی ها " پُرم از روزمرگی های تکراری ...

فاصله ای که با هیچ بهانـــه ای پُر نشود
عکس هایی که نگـــاه کردن به اونا رویاهات رو خیس می کنه
بغض هایی که باهاش کلنجـــار میری تا یهـــو نشکنه
نوشته هایی که ثبت موقت میشه
لحظه هایی که با خودت زمزمه میکنی " حتـــــی دیگه اومدنت ، بودنت بهــــم کمک نمیکنه "
همش یعنی ........

پ.ن : من از تو ، از خودم ، از ما
از این احساس ترسیــدم
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم ... !
( بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم ) ... !


2

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۰۱
aroosak mb

انسان ها هز از چند گاهــــی از جایی می افتند ؛

از لبه پرتـــگاه

از پـــا

از نفــــــس

از این ور بوم

از اون ور بوم

از دماغ فیل

از چاله به چاه

از عرش به فرش

از چشــــم

از چشــــم

از چشـــــم ...چشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۵
aroosak mb

گاهــــی دلتنگی شبیه دیدن عکس قدیمی میان آلبوم خانوادگیست .

شبیه پیدا کردن نوشته ای غبار گرفته

از زیر ِ فرش های کف اتاق

چیزی شبیه بوی کمرنگ عطر از

شیشـــه خالی ادکلن مورد علاقه ات .

دیدن شاخه گلی خشک

میان صفحات کتابی که مدت ها باز نکرده ای .

خواندن دوباره دست نوشته ها و کارت پستال های قدیمی

و ملاقات اتفاقی با چهره ای که سالهـــا پیش همسایه ات بوده .

ما در گذشته هایمان زندگی میکنیم و

همیشه جسممان به روزهای بعدی منقل می شود ...


پ.ن : کنار پنجـــره خاطرات عجیب می چسبد چای و باران

-یه استیکر بی حوصله و لمیده با حال و هوای دلتنگی -


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۰۵
aroosak mb

روزهای تعطیل اگر خانه باشی انگار همه چیز پیراهن اندوه به تن میکند و میخواهد بغض بی دلیلی را به جان گلویت بیندازد 

بعضی وقت ها روزهای تعطیل دشمنی عجیبی با آدم دارند ، نه دلت می خواهد کارهای عقب افتاده ات را انجام دهی نه استراحت کنی  ،

نه شاد باشی ، نه با کسی حرف بزنی ، نه موهایت را شانه کنی ، نه آهنگ شاد گوش بدی و برای خودت جلوی آینه برقصی که حالت عوض شود!!

از دلگیری جمعه که خیلی ها گفته اند اما من فکر میکنم همه ی روزهای تعطیل دلگیرند ، جمعه اند ، اصلاً از جمعه هم جمعه ترند ...

مثل یک خمیازه کش دار حال آدم را میگیرد و مغز را خسته میکند  ، کاش هیچوقت تعطیل نباشد اصلاً ...

حداقلش این است که روزهای عادی انقدر آدم را کلافه نمیکنند ، بالاخره یکجوری میتوانی خودت را خلاص کنی  و دلت خوش باشد اما

روزهای تعطیل نه ، خب سخت است دیگر خانه بنشینی و در و دیوار را با نگاهت نقاشی کنی که آخرش به کجا برسی ؟

مطمئن هستم هر کدام از ما حداقل یک بار به این نتیجه رسیدیم که روزهای تعطیل در خانه ، جزو لعنتی ترین روزهای عمرمان بوده  و

هزار جور فکر خوب و بد توی سرمان رشد کرده است ...

اصلاً کاش روزهای تعطیل بشود به کسی گفت هی فلانی ، امروز چقدر عجیب بودن میچسبد  ؛

بیا برویم بادبادک بخریم و بعد بشینیم وسط پارک آنها را باد کنیم و بعد بدهیم به بچه ها توی خیابان ...

یا برویم گل بکاریم و کلی خاک بازی کنیم ...  فلانی هم بگوید چشم از این بهتر نمیشود

من هم امروز دلم عجیب بودن میخواهد و خنده های ازسر ذوق تو را  ؛

تو بخند بقیه اش را خودم آماده میکنم مگر نه این است که گفتم اگر تو خوب باشی حال منم خوب است ؟...

یا دلت بگیرد بگویی فلانی جان ، دلم جیغ زدن میخواهد می آیی برویم یکجا جیغ بکشیم  ؟

فلانی هم بخندد و بگوید آخ که چقدر جیغ بیخ گلویم چسبیده است

بیا برویم جیغ بازی و بعد که حالمان خوب شد با هم از آن آلوچه های ترش که دوست داری بخریم ...

وااای که چقدر خوب است داشتن یکی از این فلانی ها که همیشه موافقند و برای روزهای تعطیل و غیر تعطیل زندگی ات مایه آرامش و دلگرمی ..

اینکه روزهای تعطیل باید یکجور خاصی به شب برسد نه با اندوه و حس های عجیب و غریب ؛ درست

اما در این روزهای شکنجه گر کش دار ، نبودن این فلانیها چقدر پررنگ تر می شود .... !

فلانی سلام ؛

امروز تعطیل است !!


... گل من





۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۱
aroosak mb