در نگاهت چیزی ست که نمی دانم چسیت ؟!
مثل آرامش بعد از یک غــــم
مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نــــم یعد از باران
در نگــــاهت چیزی ست که نمیدانـــــم چیست ؟!
من به آن محتـــــاجم ...
پ.ن : جنگاوریم و با همگان صلح میکنیم
با دلبران هر دو جهــــان صلح میکنیم
سنگ شکسته ایم ... تبـــر را نیاورید
ما با تمام بت شکنان صلح میکنیم
دارد سپاه غصه به ما حمله می کند
ما نیــــــــز با تمام توان صلح میکنیم یک یک تمامی رفقا دشمنم شدند
ای آخرین نفر تو بمان صلح می کنیم
این اخـــم ها نه از سر جنگ است
خوب ِ من ... لبخـــند به لب نشان صلح می کنیم
با داغ ها که بر جگر ما گذاشتند
قبل از رسیدن یرقان صلح میکنیم
یا جنگ یا شکست
یکی را قبول کن
دل گفت :
پس نه این ... نه آن ....
صلح میکنیم ...