بی معرفت
يكشنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۱۲ ب.ظ
با چشم بسته گریستم
که نبینی ام
که نبینمت
تمــــــــام تو ،
با قطره های اشک
از گوشه چشمم افتاد
و
گم شد
چون اشک ماهی در دریا
و حالا
همان منی
که در سکوت عاشق تو بود
در انزوا رهایت کرد به امان روزها ...
سنگ ِ شکسته ایم ... تبر را نیــــــاورید
ما با تمام ِ بت شکنان صلح میکنیم
دارد سپاه ِ غصه به ما حمله می کند
ما نیــــــز با تمام توان صلح میکینم ...
پ.ن : به طور مضحک و البته مخوفی آدم گاهـــــــــی شبیه چیزی میشود که سال ها پیش بوده و از آن مدل بودن متنفر هم بوده !
هیچوقت اینجوری آروم بودن رو دوست نداشتم بوی حماقت میده .... بوی خستگی .....
بد را خوب رنگ کرده اند ... خب چراااااااااا !! بس نیست ؟؟؟
۹۶/۱۰/۲۴