نوشت های او
سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۰۹ ب.ظ
هر صبح
نقش آفتاب گردان را بازی میکنم
تا شاید بتابی بر من....
سایه ای کوچک و کوتاه
که نور میخواهد....
فنجان چایی داغ
در التماس نوشیدن.....
پنجره ای نیمه باز
در انتظار لمسی برای گشودن..
شعری سپید و بلند
در حسرت خوانده شدن.....
و......
و......
و......
هر صبح
پر از نقش می شوم
و پر از حسهای جور واجور
شاید
یکی از این نقشها
به دلت نشست...
۹۶/۰۶/۱۴