وصف ِ حال
دوشنبه, ۲۰ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ق.ظ
دیروز یه دوست بهم گفت : مهشید چقدر دو تا پست آخر توی وبلاگت حال متفاوتیه !
توی راه برگشت از سر کار داشتم به حرفش فکر میکردم که واقعا ملغمه ای از خوشی و ناخوش بودن
حتی اگر به سال های قبل برگرده بی آنکه خواسته باشی تا چه حد میتونه پررنگ باشه توی احوال این روزها
شایدم بیماری نادری ست اینکه نگاهت به هرچه بیفتد دل تنگ شوی ...!
"خاطرات از ما رد می شوند مثل قایق هایی بر راه
های نامرئی دریا.
می گذرند بدون آنکه ردشان را بشود گرفت.
بعد از چند وقت دوباره با شنیدن یک عطر آشنا، با باریدن اولین قطره های باران، شنیدن یک تک آوا، سختی های از سر گذرانده ، همه ی جزئیات مثل لحظه ی حالا پیدایشان می شود.
رستاخیز رنگ ها و حس
ها و آدم ها...
لحظه هایی که به هم وصل می شوند و دوباره گوشت و پوست می گیرند..."
۹۵/۱۰/۲۰