وانتهای این قصه سرد وسفید همیشه سبز خواهد بود
تا رسیدن سال نو ،تنها یک سلام خورشید باقی ست...
بیست و نهم / اسفند / نود و چهار
وانتهای این قصه سرد وسفید همیشه سبز خواهد بود
تا رسیدن سال نو ،تنها یک سلام خورشید باقی ست...
بیست و نهم / اسفند / نود و چهار
بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند ...
پ .ن : همدم
بهار با همه ی سبزه هاش
سبزنه هاش
و با بلوری چشمای تُنگِ پولک ریزان قرمز ماهی ش
لطافت راهی ش
بهار با همه ی یاس هاش
یاسمناش
وسفره های پر از سین و سرکه، سیب و سنجد و سمنو
بهار با همه ی صورتای زیبایی ش
با فریبایی ش
بدون برق نگاهت
چه جلوه ای دارد؟
بدون لجّه ی لبخند آفتابی تو
کدام حالِ کدامین دقیقه ی دل را
مبارک و خوش وقت و پر اعتبار کند؟
مرا به سال، سراسر امیدوار کند
و لحظه ها را از هر لحاظ دلبازان
امن و بخت یار کند
سریر و کیسه و ارحام دختران طلوع ِ امید و آمین را
سعید و صومعه پر سود و باردار کند
کمینه بیشه ی جان را بنفشه زار کند
شمار و چندِ غزل چامه های بلبل گلخواه خوانِ باغ مرا
بیش و بیشمار کند
فقط حضور تو، بود تو می تواند
این گلعذار آمده را پرشکوه و بار کند
تنها
وجود و بودِ تو
باری
بهار هستی را هستی بهار کند
و عطر مستی نارنج ها که می پیچد
روح دلبرانه ی تسنیم ها
نسیم اش را
پیشکش به یار کند...